نتایج جستجو برای عبارت :

حالِ خوب اما نگران کننده

پول برای اینکه حالتون رو خوب کنه همینطوری کاری از دستش بر نمیاد، باید خودتون حال دلتون خوش باشه، حال و هوای خوب داشته باشین، پول فقط میتونه موقعیتایی رو برامون ایجاد کنه که ازش لذت ببریم، باش هیجان رو بچشیم.. پس پول برای ساختنِ حالِ خوش نیازمندِ مقدمه ست...
ولی خبر خوب این
حالِ خوش داشتن نیازی به مقدمه ای به نامِ پول نداره، فقط باید یاد گرفت راهش رو :)
 
 
 
حالِت
حالِ دلت
حالِ تو با یه نفر خوبه
وقتی با یه مخاطب خاص محشور باشی...
دَمخور باشی
حالت خوب میشه
چون احساس می کنی وقتی اون هست همه چی رو به راهه
چون وقتی او هست می تونی مشکلات و ناهنجاری ها رو مثلِ یه "راحت الحلقوم" قورت بدی
چون او تنها کسیه که برات مشکل تراشی نمی کنه
ینی
یعنی
یعنی هر چه از دوست رَسَد خوش است
اگر برات درد سر هم درست کنه، برات لذت بخشه
چون دوستش داری
چون همه چیزته
 
خوش به حال و احوال اونی که مخاطبِ خاصش غایب نیست
همیشه حاضره
هم
میگن زمان که بگذرد درد آرام میشود 
چرا زمان درد مرا عمیق تر میکند خب
تمام روز سعی میکنم 
خودم را از دنیای گیج و منگ‌ درونم
 بکشم بیرون 
بیایم وسط حالِ زندگی 
هی حواسم باشد غرق هپروت خودم نشوم 
ولی از دستم در میروم 
باز برمیگردم‌ در بهت خودم 
تا به خودم می آیم دستی به صورتم میکشم
خیس است ...
دفعه بعد باید حواسم را بیشتر جمع خودم کنم 
 
شراب. خاطره. یادآوری. اندوهی منتشر در فضای لایتناهی. سیگار. مرزِ باریکِ حالِ خوب و حالِ بد. صدای مرضیه. من به این انباشتگی و فشار حافظه و خاطره عادت دارم. کلماتِ سلین. مرگ قسطی؛ "دوباره تنها شدیم، چه‌قدر همه چیز کند و سنگین و غمناک است". عرق. که زمستان جز زخم، برف هم دارد. راه رفتن بر روی آن مرزِ باریک. آسمانِ سیاه و زمینِ سفید. معلق بودن در آن فضای لایتناهی...
 سلام...امیدوارم حالِ تو و گلدانِ شمعدانی‌ها خوب باشد. همین‌که تو خوب باشی، حالِ من هم خوب خواهد بود. هر شب با شب‌بوهای باغچه برایت سلامتی آرزو می‌کنم. این روزها بیش از هر وقت دیگری، دلِ پر آشوبم بهانهٔ آمدنت را می‌گیرد. آمدی آفتاب با خود بیاور که هوای اینجا خیلی سرد است. اینجا قحطی عشق است و خانهٔ یاکریم‌های عاشق ویران‌.تو بیا تا از این سرگردانی نجات پیدا کنیم. سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
بگذار رفتنی ها بروند و ماندنی ها بمانند .
تو لبخندت را بزن ، انگار نه انگار ...
حالِ خوبِ خودت را به هیچ اتفاق و شرایط و شخصی گره نزن !
بی واسطه خوب باش ، بی واسطه شادی کن و بی واسطه بخند ...
شک نکن ؛
تو که خوب باشی ؛ همه چیز خوب می شود ،
خوب تر از چیزی که فکرش را می کنی ...
نرگس صرافیان طوفان
مشاهده مطلب در کانال
امروز روز اول دانشگاهم بود،در کل خوب بود ولی خیلیی خسته کننده بوود و میدونید که ترمکها چقدر گیج میزنن روزای اول
از صبح که با دوساعت لکچر اناتومی شروع بشه اونم از ۸ صبح و کلاس پشت کلاس تا ۶ و نیم غروب،دیگه الان کاملا واضحه که خیلی خسته ام نه؟؟
بعداز کلاس تند و تند دویدم و با دوستم که قبلا باهم هماهنگ کرده بودیم،رفتیم که به مراسم محرم سفارت برسیم.
بعداز ۴ سال،اینبار تونستم بدون هیچ دغدغه ای،تو مراسم محرم شرکت کنم و نمیتونم حالِ خوبم رو توصیفش ک
تکست آهنگ حال دلم ادوین
حالِ قلبم بی تو تعریفی نداره میشه برگردی
نمیدونم بهم کاش بگی چرا با دلِ من سردی
نم زده چشامو تو که میگفتی داری هوامو
بیا برس به دادم
اگه میشنوی صدامو
وای از این زمونه
حالِ دلمو هیچکی نمیدونه
غم دوریت داره منو به آتیش میکشونه
جایِ خالیت داره
قلبمو از جا میکنه
خیسِ اشکم دو تا چشمام این حالِ منه
کی به جای من داره
سر روی شونت میزاره میخونه
بی تو اینجا یه گوشه
این دلم میپوسه
این فاصله برام
یه چی مثل کابوسه
سرد و بی روحه
این خ
نمک نشناسی مثل یک بیماریِ مزمن شیوع پیدا کرده است بینِ مردم!مهم نیست تو چقدر خودت را خرجِ حالِ خوبشان کردی!حالِشان که با تو خوب شد،دلیلِ حالِ بدت می شوند!مهم نیست چقدر در گذشته کنارشان بودی!می روند و شیفته ی آدم های جدیدِ زندگیِ شان می شوند.مهم نیست تو چقدر دردشان را به جان خریدی!درد می زنند به جانَت.مهم نیست چقدر بارِ تنهایی شان را به دوش کشیدی!در نهایت تنهایَت می گذراند.لطفاً به فرزندانتان،قدر شناس بودن را یاد دهید؛اینجا زخمِ خیلی ها تازه ی
بگذار هر ثانیه، حالِ تو خوب باشد....بگذار رفتنی ها بروند و ماندنی ها بمانند....تو لبخندت را بزن، انگار نه انگار...حالِ خوبِ خودت را...به هیچ اتفاق و شرایط و شخصی گره نزن!بی واسطه خوب باش،...بی واسطه شادی کن و بی واسطه بخند...شک نکن؛...تو که خوب باشی...همه چیز خوب می شود ...
 
این روزا همه دنبالِ حالِ خوبند
همه دنبالِ این اند که بفهمند چی حالشون رو خوب می کنه
من هم یکی مثل بقیه
دنبالِ یه حال خوبِ مدام ام
 
به دنبالِ شرابی هستم که مستیِ اون دائمی باشه
البته برای یافتنِ اون شُربِ مدام خیلی نباید خودم رو به زحمت بیندازم
 
لطافتِ چادرت وقتی بین دست ها و چشم هام قرار میگیره
عطر مجهولی که با حضورت در هوای اطرافم استشمام می کنم
طعمِ یه لیوان آب که تو ساقیِ اون باشی
تصویر واقعی و زنده از شمایل دلربای تو روبروی خودم "چهره ب
امروز نگرانتر از همیشه ,بهش پناه بردم که واسم استدلال کنه و بگه جنگی در راه نیست...  مثل همیشه خوب تحلیل میکنه... خیلی خوب.
 نگرانم ,نگران آینده ,نگران خانواده ام, پدرم مادرم برادرم و همسرم... نگران فرزند آینده ام... .
 
از خودم گله دارم ,باید  بیشتر تلاش کنم.
به همه چیز مشکوکم...
به تمام آدم‌ها، به تمام حس‌های عاشقانه، به تمام خوشی‌ها، به تمام آسونی‌ها، به تمام روز‌ها، به تمام ساعت‌ها و دقیقه و ثانیه‌ها...
از همه چیز مأیوسم... 
از آد‌م‌ها، عاشقانه‌ها، خوشی‌ها، آسونی‌ها، روزها، ساعت‌ها و دقیقه‌ها و ثانیه‌ها...
برای همه چیز نگرانم... 
نگران آدم‌ها، نگران عشق، نگران خوشحالی، نگران آسایش، نگران روزها، نگران ساعت‌ها و دقیقه‌ها و ثانیه‌ها... 
تو گاهی برای‌ تمام شک‌ها، یأس‌ها و نگرانی‌هام ت
رشد کار : آنچه در پی خواهید خواند گزارش یکی از خبرگزاری های رسمی کشور درباره کمیت فاجعه نما - و به تعبیر این خبرگزاری نگران کننده ! - حوادث کار در میهن ما است . پیدا است که این قبیل گزارشها خواسته یا ناخواسته یا شاید هم به خاطر برخی معذوریتها به برخی عوامل اشاره می کنند و برخی دیگر را - که عواملی با درون مایه  سیاسی  آنهم در سطح کلان است - ناگفته می گذارند.
ادامه مطلب
در از آن روز هایی بِ سر می برم کِ ثانیه بِ ثانیه توانایی نفرت از خود در من جاندار تر می شود.
اشتباهاتم فشرده شده اند و برخی از آنها کِ مرتبط با اشتباهات گذشته ام هستند دیگر دارند مغزم را روی دیوار می پاشانند.
همش کله ام پر است از چرا آن کار را کردی ها و چرا آن کار را نکردی ها،
پر از حرف های تند و حرف های نا بِ جا،
پر از کم کاری های مشهود و پر از رخوت و سستی ای بی دلیل.
شده ام پر از قضاوت هایی کِ هرگز تا سال گذشته در من نبودند،
پرم از حسادت ها؛ حسادت ها
اهنگ  hello از بانو Adele درحال پخشه ، به کاور اهنگ نگاه میکنم با یه فونت که چشمم رو گرفته نوشته " نگران باش ، حل نمیشه " اولش خوندم نگران نباش حل میشه ؛ بعدش خوندم نگران نباش حل نمیشه ؛ آخرین دفعه درست خوندم [نگران باش ، حل نمیشه ] حالا دارم فکر میکنم که چقدر خیلی وقت ها جای این جمله تو زندگیم خالی بوده ، چقدر باید این جمله رو با خودم تکرار میکردم و میگفتم نگران باش دختر ، نگران باش چون خیلی بده ، چون ممکنه حل نشه . خیلی خوبه تو بیست سالگی دارم درک میکن
من بیزارم از 29 دی، از سال 93، از کسی که خبر داد آخرِ هفته نامزدیته، از اتاقی که این خبرو داخلش شنیدم، از راهروهای بیمارستانی که شاهد حالِ خرابم بودن، از همه ی چیزی که برسه به اون روز بیزارم.
من بیزارم از خطهای درهم کف دستت که داخلش یه M افتاده! بیزارم از عشقی که سهم من ازش شد چهار سال غصه و حالِ بد:/ بیزارم از تظاهر، بیزارم از خنده های الکی، از گریه های شبانه، از آهنگِ بمون یگانه، از هرچی منو به تو میرسونه بیزارم.
دیگه هرچی امیدِ واهی و انتظار کشید
گاه فکر میکنم باید تمامش کنم
تمامِ آنچه به یکباره برایم پوچ شد
همهٔ آن روزها که سپری شد- خواه با غم و اندو، خواه با شادی و مسرت-
آن خیال‌پردازی‌های بی جهت و بی نتیجه
امیدهای واهی که به سراب دچارند
همه و همه حالا برایم پوج‌اند.
معمولا مثبت می‌اندیشم اما
همیشه از امید گفتن خوب نیست
گاه باید به حالِ بد گریست
باید به حالِ تمامِ روزهای خوش، دردها و خنده ها گریست
کاش میشد تمام شود؛ این تلخی های ترسناک، این فقدان عشق مطلق، کاش فقط پایان بگیرد
حس بد
خطر کرونا ویروس برای من و مصطفی جدی نبود و نبود تا دیشب که از بیمارستان بقیه الله الاعظم برگشت. اونجا رفته بود که همراه بقیه دوستانِ جهادیش، پارکینگ بیمارستان رو تبدیل به بخش نگهداری از بیمارانِ در حال نقاهت کنند. چیزایی می گفت و تعریف می کرد که واقعا نگران کننده بود. مصطفایی که توی این مدت خودش با بی خیالی یکی دوبار رفته بود قم و یک بار هم مشهد، حالا نگران بود و همین من رو نگران کرد ولی زود آروم شدم. و ما تسقط من ورقه الا یعلمها و لا حبه فی ظلما
یکی بود یکی نبود
و شروع مشکلات از همان بودن بود
بودن یا نبودن مسأله ای نیست
مسأله در بودن است
وقتی بود بودی
مسأله ات چرا بودن است
چگونه بودن
و مشکلات ات شروع میشود با دیگر بود ها
نگران بی انصافی میشوی
نگران مظلوم واقع شدن
نگران دیده نشدن
نگران ندانستن
نگران نادان خوانده شدن
و اگر بودی مسلماً آزاد نخواهی بود
اگر بودی به ناچار باید حرکت کنی
و باید بسازی
و ساختن و ایجاد کردن بدون ساخته شدن و ایجاد شدن معنی ندارد
ذات نایافته از هستی بخش که تواند
اضطراب کروناست یا بهم‌ریختگی هورمونی در زمان پریود یا هر دو نمی‌دانم؟ اما حالم خوش نیست. مرهمی نمی‌جویم، که می‌دانم صبر است که مرهم است و نه جز این. اما مدام با خودم تکرار می‌کنم: قرار است چه بلایی سرمان بیاید؟ نگران بابا و مامان و مادرجونم، نگران میم، نگران خودم و عین. تاب و تحملم کم شده. کاش کش نیاید، کاش چندسال بگذرد و همه باشیم...
کاش ...
من توان مصیبت دیدن ندارم. من پناهی ندارم، خدایی ندارم، مرهمی ندارم. من تنهایم و می‌ترسم.
هزاران گنجشکِ کوچک با شروع صبح، آواز می خوانند و آسمان این تولد را با نسیمی سرد تبریک می گوید اما .. غافل از آنکه تولدِ روز جدید توهمی بیش نیست و خورشید هیچگاه، هیچ هنگام از افق بالا نمی آید و حتا، شکلِ دایره وار و لرزان و در حالِ سوختنش آنسوی دریاها ک از میان دو انطباق آبی، آسمان و دریا بالا می آید واقعی نیست. یک تصویر است. تصویری ک با مولکول های چشم می بینیم و با خودآگاهی مادی درکش می کنیم. و فیزیک می گوید این تنها، شکستِ نور است. به هنگامِ عبور
‏نگران جنگ شدید؟ یکم دیر نگران شدید! جنگ مدتهاست که هست فقط به لطف قاسم سلیمانی ها ما در وسطش نبودیم و نهایتا یک شمه ی اقتصادی از آن این اواخر به ما رسید. خب بله نگران جنگ هستم.اما با تمام وجود ممنونم از مردی که نگذاشت تا این لحظه زندگی من وسط جنگ برود!پ.ن 1: به چرندیات سخیف یک عده گوش ندید که اگه ناراحت ابان ماه بودید / نبودید دیگر ناراحت امروز نباشید/باشید... زر مفت است! هر ایرانی باید برای فقدان این سردار معتدل ِ وظیفه شناسی که حد و حدود خود را
روی کاناپه روبروی تلویزیون دراز کشیده ام ...از حیاط خانه ی عمه صدای آب بازی و خنده ی بچه ها می آید ...
زنگ میزنم به حمید ...میگوید خانه ی عمه ام در میشیگان هستم و سلام پیرساند ...از گرما میپرسد و اینکه کی برمیگردیم ...
میگویم هوا خنک است ...باد می آید برگ درخت ها میرقصد تو ی باد و از رودخانه صدای جوش و خروش آب می آید ... احتمالا غروب برمیگردیم
راستش را بخواهی ... اینجا همه چیز خیلی مطلوب است ... خنکی هوا...درخاتن بلند ...رودخانه ...یک آسمان پاک آبی... صدای خنده ی
خشی از فرمایشات رهبری درخصوص شهدای مرزی که در کتاب «مسافران خورشید» آورده شده است: شما در خانه نشستی و از مرز چه خبر دارید. شما پسرت، دخترت را می فرستید مدرسه، می آید، نگران نیستید. خودتان می روید محل کار، می آیید، نگران نیستید. می روید در پارک می نشینید نگران نیستید. می روید راهپیمایی می کنید نگران نیستید. نگران ناامنی نیستید. دارید زندگی می کنید با امنیت. چه خبر دارید آن کسی که در مرز ایستاده و جلوی دشمن را گرفته که وارد کشور نشود.

ادامه مطلب
 
یادمه یه بار با هم بحث کردیم که اینکه یه نفر با ادعای عشق و عاشقی می گه:
 
من عاشقتم، اون قدر که نمی تونم یه لحظه هم دوری تو رو تحمل کنم
یه روز هم بدون تو نمی تونم سر کنم
تو نباشی من می میرم
 
این عشق نیست، نیازه
گرسنگی با عاشقی فرق داره
طرف محتاجه نا عاشق
البته ممکنه عاشق هم باشه ولی این حرف ها از سرِ نیازه نه عشق
 
عاشق بی نیاز از معشوقشه
مثلِ خدا که عاشقِ بنده هاشه ولی محتاجِ شون نیست
 
خوب حالا:
 
رابطه ی عشق و نیاز چیه؟
 
هیچی
 
هیچ ارتباطی ندا
✅پسری که پدرش را از عذاب قبر نجات داد
رسول خدا(ص) فرمودند: حضرت عیسی(ع) از کنار قبری عبور کردند ،دیدند که صاحب آن قبر را عذاب میکنند.سپس در سال آینده از کنار قبر عبور نمودند.
دیدند که صاحب آن قبر را عذاب نمیکنند.
گفتند : بار پروردگارا ! من سال قبل که از اینجا عبور می کردم دیدم صاحبش معذّب است، ولی الان دیدم عذاب از او برداشته شده است.خداوند فرمود: ای روح الله ! از این مرد یک فرزندی به بلوغ رسیده ، آن فرزند نیکوکردار و صالح است ،که راهی را برای مردم
آخ که چقدر دلم می‌خواد به اینایی که کمتر از چند ثانیه توی خیابون، تاکسی، مترو و... باهاشون چشم‌توچشم می‌شی، و می‌بینی که اخم کردن و اعصاب ندارن، لبخند بزنی... و لبخندت باعث شه حالِ اون روزشون خوب شه و تا آخر روز به لبخندِ تو فکر کنن.
چند وقتی بود ک دیگر یک لا لباس نداشت. لباس های فاخر میپوشید. ولی هنوز پا برهنه بود. به حرف دیگران توجهی نداشت ولی دیگرانی وجود نداشتند ک بخواهد مراعات حال کند. کلبه اش پس از طوفان خرابه ای بود و از دشت گلهای زرد کوچ کرده بود به پای کوهی. سنگ بر سنگ و آجر بر آجر ساخته بود و ذکر گفته بود. دیگر نگران فصل ها نبود. نبودِ درویش اتفاق غمگینی نبود و دلش برای تکه هاش بر روی تپه ماه تنگ نمیشد. در کتیبه اش ذکر مینوشت. روز و شب. شب و روز. از احوالات گذشته و اوصاف
لزوم استفاده از نعمت علماء ربّانی
آیةالله حاج شیخ محمّدتقی بهجت رضوان الله علیه
حالِ ما تقریباً حالِ کسانی است که در زمان و نزد انبیاء علیهم السلام بودند و از آنها استفاده نمی کردند؛
زیرا ما هم در کنار نمایندگان آنها یعنی علماء هستیم و می توانیم به نزد آنان برویم و استفاده کنیم؛ ولی نمی رویم و استفاده نمی کنیم.
«در محضر آیةالله بهجت» ج ۳ ص ۴۲
باسمه تعالىقرآن کریم مىفرماید:عسى أن تکرهوا شیئا و هو خیر لکمچه بسا از چیزى خوشتان نمىآید ولى خیرتان در همان است.اگر از سختیها خوشتان نمىآید نگران نباشیدشاید خیرى عظیم در آن استاثر قطره هاى آب بر سنگ سخت، سکاکى را عالم ساخت
    یه دیالوگ طلایی هم سوسن خانم داشت واسه ی وقتی که یاس تازه می خواست وارد مقوله ی اردوی جهادی بشه. به این ترتیب که فرمودند:  "نگران این نیستم که خسته و اذیت بشی حین کار. من بیشتر نگران اینم که میری اردو، کرم می ریزی و بچه ها رو اذیت میکنی، بچه ها هم میگیرن کتکت میزنن."
منم ای نگار و چشمی که در انتظار رویت
همه شب نخفت مسکین و بخفت مرغ و ماهی
و گر این شب درازم بکشد در آرزویت
نه عجب که زنده گردم به نسیم صبحگاهی
 
باران تو رو خدا هر جا هستی بیا فقط به من بگو. من از صبح تا حالا دارم می میرم از نگرانی.♥️♥️♥️♥️
 
حرفِ آخر..یک دعا، یک آرزو، یک خواسته…!
دوست دارَم خوب باشی، خوب باشد حالِ تو…!
فردا مجبورم کمی دروغ بهم ببافم ...
امیدوارم اولین . آخرین دروغ های امسالم باشه :(
فردا رو مجبورم .... اگر نگم برای همیشه توبیخ میشم و یکی از نگران کننده ترین وضعیت رو دارم 
دلم به حال خودم میسوزه ... 
درستش میکنم 
همه چیو درستش میکنم انقدر میزون که یه روز میام و میگم تونستم ....
اره منم تونستم همه چیو درست کنم ... 
بالاخره تونستم ...
همه چیو برمیگردونم سرجاش ... همه چیو ... 
به خودم همین الان و همینجا قول میدم ...
خودمو میشکونم ... اما نمیزارم خراب بشه ...
درست
پاپیون‌های افتاده روی شونه‌هاش ، دلبرندگی تور روی موهاش..و خوشحالی‌ای که بعد از سال‌ها توی نگاهش حس میکردم درست تو لحظاتی که چشم در چشم میرقصیدیم...
اما امشب آنچه که از من مقبول افتاد اون لحظاتی بود که به اجبار اما راضی با کفش‌های پاشنه بلند و پیراهن ِبلند توی شهر چرخ میزدم و برگ‌های پاییزی دونه دونه به دنباله‌ی پیراهنم سنجاق میشدند. حالِ لحظه‌ خوش بود...
حالِ خوب
هر فرد صبح خود را به گونه ای شروع وآغاز می کند ، برخی با نشاط و سرزندگی و برخی با کسالت و افسردگی ، گروهی با تلاش و امید و گروهی با تنبلی و نا امیدی ، جمعی با ترس و نگرانی و جمعی با شجاعت و اراده ای قوی ، با توجّه به اینکه صبح خود را چگونه آغاز کنیم می توانیم طول روز و پایان روز خود را پیش بینی نماییم ، بدون شک اگر صبح را با حال خوب شروع کنیم می توان پیش بینی نمود روز خوبی را داشته باشیم واگر روز خود را با حال بد آغاز نماییم ، احتمال اینکه ت
حرفت را راحت بزنبی دلواپسی بپوشهر جا هم که خواستی قدم بذار هر وقت دلت خواست به آب بزنهر حیوانی را هم که خوشت آمد بغلش کن،مهم نیست گاو باشد یاگاو زاده یا پرنده ،فقط نگران چشم های دنبال کننده نباش.
ببین، تا بوده همین بوده،قضاوت ها نا تمام اند و پشیمانی ها بی پایان.توی پروفایلت، خودت باشتگ شلوارت را بعد ِ خرید بکنکفش نو را همانجا بپوش و بیا بیرونساندویچت را دو‌نونه با خیارشور اضافه دستت بگیر و توی خیابون در حالی که به گردنبندهای چشم نواز طلاف
فکر  میکنم چی بگم واسه برطرف شدن نگرانیش،وقتی میپرسم خوبی  درجواب  بهم میگه آره ولی...
ولی میدونم خوب نیست  و من نگرانشم ،نگران خودش ، نگران سلامتی مادرش .
بهش میگم نذر ۴۰ روزه دعای توسل برمیدارم ،بهم میگه  ممنون که هستی .
+میشه واسه یه مادر که  قلب مهربونش  اینروزا  یکم ناخوشِ دعا کنید؟
 
+یادداشت شماره۴۴
خاطره کتابخوان معلول
خاطره کتابخوان معلول
 
خاطره کتابخوان معلولدیدی بعضی وقتا هرکاری می‌کنی حالِ دلت خوب بشو نیست؟!با چند تا دوستی که معمولا با اونا بودی حس خوب داشتی، این ‌ور اونور میری، حالت خوب نمیشه…موسیقی مورد علاقه‌ات رو گوش میدی، نوچ‌…بازم خوب نمیشه…تفریح و سفر میری…میبینی نه، مث اینکه باز کارساز نیست…اما یهو یکی میاد یه کتابِ مشتی بهت میده… و انگار پرتت می‌کنه وسط بهشت!میری تو کتاب و نمی خوای از توش در بیای!اصلا تا حالِ دل
 
زن ها که عاشق می شوند 
موهایِ بلندشان را
هر روز طورِ جدیدتری میپیچند 
و رژلب های خوش رنگ تری
به لب های خندان ترشان میزنند... 
مردها که عاشق می شوند
شب ها به سختی خوابشان می برد 
اما صبح ها را با لبخند شروع میکنند...
عطرهایِ خوش بوتری میخرند
و خودشان را بیشتر دوست دارند
عاشق شدن اصلا
حالِ زمین را بهتر میکند...
عاشقتم
 
نصفِ فروردین هم گذشت و قرنطینه و کرونا همچنان ادامه داره. من و دوستَم کلافه شدیم. فقط 11 فروردین با ماسک و دستکش رفتم فروشگاه و من خریدهایی داشتَم. تویِ این مدت بالاخره نشستم فیلم دیدم. Five feet apart رو که دوستش داشتم و A man called ove هم که مثلِ کتابش دوست داشتنی بود اما کتابش بیشتر ! 13 به دَر توی خونه جوجه زدیم. من چایی رو تویِ آفتاب خوردم و عصر هم پشتِ دیوارِ خونه که فضایِ سبز داره گذشت. یک نقاشی آبرنگ کشیدم که وقتی استاد ایراد هاشو گفت فهمیدم چقدر حواس پ
خودم قلبمو درد میارم و از دردش مست میشم. نمیدونم چرا. فقط میدونم این حالِ بد و این قفل زدن رو آهنگای شجریان، این همه خاطره ای که زنده میشه و همه و همه ش رو دوست دارم! خوبیش، همینه که شجریان هیچوقت من رو یاد خاطره ی یه فرد نمیندازه! شجریان فقط یاداور لحظه ست. لحظه و غم و فرار از واقعیت ها. همین هم یه نعمتیه نه؟ 
من که میدانم، تو به حالِ من آگاهی، مرا می بینی و تحت هر شرایطی دوستم داری :) من هم قول میدهم تحت هر شرایطی سپاسگزار باشم، بخاطر همه چیز و هر اتفاقی قدردان مهر و مهربانیت باشم :)
سرشار از حس خاصِ زندگی کردن هستم، میخواهم تا هر وقت که زنده ام، امیدوار بمانم و در هیچ لحظه از یادت غافل نشوم، تو در قلب من هستی، قسمتی از وجودم که به آن عشق میورزم :)
دوستت دارم :) 
ازین بالکن های ساختمون دانشکده اومده بودم بیرون و عکس میگرفتم از منظره،
منتظرِ سمانه بودم که از سالن امتحان بیاد بیرون
اون لحظاتی که داشتم عکس میگرفتم به اون هم فکر میکردم، منظره تکراری بود و ناجذاب، به حرفای دیشبش فکر میکردم و عکس میگرفتم، میگفت آخه دانشگاه چه قشنگی‌ای داره که اینقد ازش عکس میگیری، میگفتم دوس دارم، بش گفتم دانشگاه رو از خونمون بیشتر دوست دارم بهش گفتم دانشگاه برام مثله مدرسه هاگوارتزه واسه هری پاتر، بش گفتم شاید علته ای
عزیزترینم!تا وقتی عطر نفس‌های تو در هوا جاری است، حالِ من و گنجشککان خیابان خوب است.خوب که می‌گویم نه آنچنان که آرامشی در زندگی باشد؛ نه! بلکه آن اندازه که به امید دیدار تو زنده ام، وگرنه این شهر و آدم‌ها و خیابان‌های تکراری هیچ لطفی برای زندگی ندارند.
 سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
سلام دوستان.
صبح آخر هفته تون بخیر.
اومدم بگم من حالم خوبه نگران نباشین.مهمونی یکشنبه و اومدن غزاله هم به خوبی برگزار شد.
امروز میخواستم بنویسم اما از دیشب یکساعت و نیم خوابیدم فقط.
سرم درد میکنه و چشمام باز نمیمونه اصلا...ببخشید.
فقط اومدم خبر بدم که نگران نمونین.انشاالله شنبه یه پست طولانی از انچه که گذشت این هفته مینویسم.
صداهای زیر و شاد و کودکانه دائم توی گوشم است. همه جای خانه را تسخیر کرده‌اند. توی خلوتگاه و توالت هم صدایشان می‌آید. فقط زیر دوش که باشی صدای آب بر آنها غلبه می کند، گاهی غرقشان می کند و گاهی ارتجاعش می دهد تا حد نافهمی. 
بله! ما محکومان به تماشای بیست و چهار ساعته برنامه‌های کودک و نوجوان. حس بدی نیست! حس خوبی هم نیست! یک حس خنثی است. تشکیل شده از مقادیری کلافگی و ملال.
 اعتراف می‌کنم بعضی از برنامه‌ها واقعا جذب کننده است و همان‌طور که داری آ
معمولا دوست دارم شبها موقع خواب بچسبم ب یکی یکیو بغل کنم و بخابم یکی ک حداقلش حالم ازش بهم نخوره. دیشب خسته بدون شام بدون بغل خوابیدم
خواب دیدم یه خونه ای دارم و با دخترک هستیم که مامانم میاد انگار مهمونی. ولی بد موقعی میاد. قرار بود تو بیای خونمون. مامانم دخترک را میبره حمام و وقتی حمام بودن تو میرسی. نگرانم ک نکنه کسی ببینه همش نگران همش نگران همش نگران فقط فرصت میکنم ببوسمت و میگم برو. میری و مامانم از حمام میاد بیرون بهم میگه حس میکردم اون م
‌ وقتی دلتنگ کسی می‌شوی دلتنگ چه چیزی از او هستی؟ دلتنگ شیوه‌ی حرف زدن یا تُن بخصوص صدایش وقتی که نامت را صدا می‌کرد... دلتنگ بوی عجیب تنش یا آنجور که چای‌اش را مزه مزه می‌کرد یا دلتنگ حالِ خودت وقتی کنارش بودی... دلتنگ یک نفر شدن، دلتنگی برای یک سبک خاص زندگی است که فقط متعلق به اوست، یا حتی سخاوتی که وقت مهربانی خرج می‌کند... دلتنگی گاهی چاره ندارد.. خوب است اگر دلتنگ می‌شوید و مورد دلتنگی‌تان در نزدیک‌ترین فاصله یا در امیدوارترین فاصله ا
خدایا شکرت
از کی بخوام جُز تو؟!
بامرام

- تو با خدای خود انداز کار و دل خوش‌دار ... من به دستانِ خدا خیره شدم معجزه کرد :))

#شاگرداول‌شدن‌درمَد
#شاگرداول‌شدن‌درآموزشگاه [ Connect Book ]
#شاگرداول‌شدن‌درآموزشگاه [ Speaking class ]
#تجربه‌ی‌یک‌روزِکاری
چند شبه نمیتونم بخابم.. هیچ وقت بی خوابی هامـ اینقدر دردناک نبودن، داره خیلی اذیتم میکنه.. داشتم فکر میکردم امشب با قرص خودمو بخوابونم و اصلا باورم نمیشه دلــمـ به حالِ خودم سوخت انگار میخام جنایتی در حق خودم بکنم! در همین حد-.-  فکر میکنم نباید با قرص بخابم اخه راه دیگه ای نیست .. دیگه چیزی نمونده کمتر از ی هفته ..
دیدن خون هنگام دفع می‌تواند هر کسی را نگران کند و اگر این خونریزی با درد، سوزش یا حتی دشواری در نشستن همراه شود، حتی نگران‌کننده‌تر هم به‌نظر می‌رسد. هموروئید یا بواسیر یکی از آزاردهنده‌ترین و شایع‌ترین بیماری‌های نشیمنگاه محسوب می‌شود، طوری که حدود نیمی از افراد تا 50سالگی حداقل یک‌بار عوارض آن را تجربه می‌کنند. در این بیماری، عروق انتهایی مقعد و روده بزرگ متورم شده و باعث درد، خارش و گاهی خونریزی می‌شود. 
اگرچه هموروئید می‌توان
امروز با نفرتِ ترسناکم مواجه شدم،
اولین و کهنه ترین کینه ی روحم رو لمس کردم،بهش خوب نگاه کردم،بالا و پائینش کردم،دیدمش؛بعد از مدت ها ندیدنش امروز خوب تر از همیشه دیدمش،بدون اینکه بترسم حالت تهوع همیشگی سراغم بیاد، بدون اینکه نگران شب زنده داریُ خوابِ بد باشم!آهنگایی که اونو یادم میاوردن رو گوش دادم،خاطرات منفور رو با جزئیات مرور کردم،خط خطی های رو چهرشو حذف کردم تا خوب درکش کنم،چیزهای خوبُ بدشو باهم زیرُ رو کردم،احساسِ بی اساسِ اولیه ی خ
امروز دلم دوباره هوایِ دِعبل را داشت
روایتش را که میدیدم
حالِ دلم را چون دِعبل آواره دیدم
کوچه به کوچه 
شهر به شهر
میچرخد دلم برای لحظه ای زیارتت
بیخود نشد که شاعر شد دلم
مجنون که شوی 
دلت باهیچ چیزِ دنیایی و مادی
خام نمیشود....
من تو را می خواهم  همچون دِعبل خزاعی....
بویِ پیراهنِ یوسف کم نیست باورکن.
مرا در دردِ فراقت بمیران;همین.
اللهم عجل لولیک الفرج
 
اسپری نگهدارنده و براق کننده مو تافت مدل ULTIMATE
تافت به دلیل قدمت بالایی که دارد به صورت عامه نام تمام اسپری های مو را به این نام می شناسند. هنگام شنیون موها یا در مهمانی ها و غیره اکثر خانم ها نگران بهم ریختگی موهای خود هستند اما استفاده از اسپری نگهدارنده و براق کننده مو تافت مدل ULTIMATE تمام نگرانی ها را برطرف می کند و علاوه بر اینکه ماندگاری بسیار بالایی دارد باعث درخشش و نرمی مو شما خواهد شد
برچسب‌ها: اسپری نگهدارنده, براق کننده مو تافت, U
دنیا کشتزار اراده انسان است. مانند زمین حاصلخیزی که انسان دانه اراده خود را در آن کشت می­دهد. بعضی از انسان­ها در سنین جوانی نگران هستند، آیا دانه­ای که کاشته­اند رشد می­کند و تبدیل به درختی بزرگ و تناور می­شود یا خیر. اما بی­مورد نگران هستند، زیرا زندگی دنیا بر این اساس بنا شده­است که انسان را به اراده­ای که بر آن ثابت قدم باشد برساند. اما انسان باید نگران مساله دیگری باشد و خطری بزرگتر در زمانی دیگر زندگی انسان را تهدید می­کند. زمانی که بذ
هستی!
خواه ناخواه هستی!!
بخواهی نباشی، تنها هستی ات را آلوده ساخته ای!!!!
.
.
.
+ بنظر آمار خودکشی داره دیگه نگران کننده میشه!
امام باقر علیه السلام:
مومن به هر بلیه ای گرفتار می گردد و به هر گونه مرگی میمیرد الا اینکه خودکشی نمیکند!
تصمیم گرفتم برای اولین بار از تصمیمم دفاع کنم. با اینکه خیلی میترسم.. با اینکه نمیدونم با چه واکنش هایی رو به رو میشم که حتی خودم رو براشون آماده کنم..مامان میگفت نیاز نیست نگران باشی. من میخوام ذهنت رو روی هدفت متمرکز کنی و دائم نگران نباشی که الان چی میشه؟ باید چی بگم و چیکار کنم؟ میگفت خودش واسطه میشه و از بابت اون نگران نباشم.در واقع خیلی از مامان ممنونم. توی همه شرایط زندگیم پشتم بوده و همه جانبه ازم حمایت کرده. هیچوقت نذاشته احساس تنهایی ک
‌این روزها همه ما نگران شیوع ویروس کرونا هستیم. حق هم داریم، نگران سلامتی خودمان و اطرافیانمان هستیم و می‌خواهیم هر طور شده پیشگیری‌ها و اقدامات لازم را انجام دهیم. اما آیا حواسمان به کودکان و نوجوان‌هایمان هست؟! حواسمان هست که این فضای مضطرب و نگران، چه تاثیری بر امنیت روانی آنها دارد؟
ادامه مطلب
گاهی پیش می آید که یک پست را رمز دار میکنم،نه برای اینکه حرف خصوصی ای گفته باشم،نه، اصلا!
راستش... 
میدانید، من غم ها و ناراحتی هایم را رمز دار میکنم، تا شمارا فقط توی حالِ خوبم و روزهای قشنگم شریک کنم، نه برای اینکه، شما آدمِ روزهای سختِ من نباشید و نتوانید مرا در کنارِ نباتِ غمگین بپذیرید، اتفاقا شما آنقدر مهربان و لطیف هستید، که آدم بتواند خیلی راحت رویتان حساب باز کند...
من فقط دلم میخواهد یک نباتِ شاد و باانگیزه گوشه ی ذهنتان داشته باشید،
مراقب خودتون باشین. قضیه کرونا جدی شده. مثل سین نشین که از یه بی فکری این اتفاق براش افتاد.به قول یه بنده خدایی "هعی".نگران سین نباشین، اون خوب میشه; نگران خودتون باشین¤¤¤ جنگ بیولوژیکی حقیقت داره. کلی دلیل و مدرک هم هست (که اگر عمری باقی بود شواهد رو رو میکنم) ¤¤¤اگر به هر دلیلی سین جزو اون دو درصد شد،(سین دو درصدی) شما #انتقام_سین رو بگیرین+سین عاشق پایان باز هست; پس: ¤¤¤ صبحتان بخیر، ظهرتان بخیر، و اگر ندیدمتان شبتان هم بخیر¤¤¤
آرزوی مرگ میکنم ... 
 
 
 
چه روزهای تلخی میگذرونم.... از سیاهی دور چشمانم...و زرد بودن رنگم... جسمی که تحلیل میره ,نگران نیستم...  قلبم ,روحم و روانم و احساس بی کسی و تنهایی شدید که وجودم رو در هم کوبیده و لحظه ای راحتم نمیگذاره... 
 
دلم میخواد دنیا تموم بشه و هیچ وقت وجود نداشته باشم... 
دیگه حتی نگران نتیجه ی کنکور هم نیستم ,چه اهمیتی داره وقتی که حتی ذره ای امید به ادامه ی زندگی ندارم.... .
 
آرزوی مرگ میکنم ... 

چه روزهای تلخی میگذرونم.... از سیاهی دور چشمانم...و زرد بودن رنگم... جسمی که تحلیل میره ,نگران نیستم...  قلبم ,روحم و روانم و احساس بی کسی و تنهایی شدید که وجودم رو در هم کوبیده و لحظه ای راحتم نمیگذاره... 
دلم میخواد دنیا تموم بشه و هیچ وقت وجود نداشته باشم... 
دیگه حتی نگران نتیجه ی کنکور هم نیستم ,چه اهمیتی داره وقتی که حتی ذره ای امید به ادامه ی زندگی ندارم.... .
روزی می‌آید که تو دیگر نیستی
و صدای تو را باد خواهد برد
یاد تو خنجری‌ست که روحم را می‌درَد
و همان دم کلاغی از سرْشاخه‌‌ٔ لختِ درخت می‌پرد
بین خودمان باشد، آن روز آمده
تو نیستی و فصل ها با شتابی بی‌شرمانه از هم سبقت می‌گیرند
و من نگران چال روی گونه‌ات هستم،
نگران گُلی که آخرین بار تویش کاشته بودم
عزیزِ دردانه
از وقتی که نیستی خرمالوی کال چنان حلاوتی دارد که انار می‌خوش، شوکرانی بیش نیست
این روزها گنجشک‌ها هم شانه‌هایم را پس می‌زنند
ت
زهرا گفته اسمش رو بیاری تو دهنت فلفل می ریزم...خنده م گرفت.
گفتم بدون فلفل هم دیگه اسمش رو ازم نمیشنوی؛ خودمم دیگه از خودم نمیشنوم مطمئن باش. انقدر بامزه و خنده دار تلخی ها رو تحلیل میکنه که فکر میکنم ده سال پیش که زهرا در زندگیم نبود با چه فیلتری تلخی ها رو میشکافتم.زهرا یه حالِ شیرین و با دوام هست برای من...
بعد از فوتسال فقط یه عدد نوشابه سردِ شیشه‌ای می‌چسبه! از همونایی که شیشه‌هاشو نمی‌دن با خودت ببری خونه. از همون‌هایی که تو سال‌هایِ دبستان بعد از مدرسه می‌چسبید. و شاید بزرگتر که شدم، و ریش و سبیلم رو به سفیدی رفت، و در حالی که رویِ جعبۀ همین نوشابه‌ شیشه‌ای ها نشسته‌ام و در افکارم، حالِ الانِ خودم رو مرور می‌کنم ؛ بچسبه! نمی‌دونم والا، اما امیدوارم که نوشابه‌اش مزۀ حسرت نده.
میدانی رفیق راستش را بخواهی حالِ دخترکِ ساکنِ اتاق شیروانی خوب نیست!
همه چیز دارد و انگار هیچ چیز ندارد...
درددل دارد و مرهمی ندارد...
بغض دارد ولی اشک هایش خشکیده...
دخترک خسته است زیرا برای سال های زیادی بی وقفه قوی بود...
قوی بود...قوی...
هنوزهم در اجتماع مردم لبخند برلب دارد و در نگاه همیشه کنجکاو فامیل که میگویند پس این پزشکی کی تمام میشود میگوید چیزی نمانده...
هنوز در راهروی نفس گیر بیمارستان رویاهایش قدم برمیدارد...
هیچ سراغی از شیطنت ها و باز
این مفاصل پر سر و صدا و غالبا دردناک مفاصل گردن، مچ پا، زانو و انگشتان دست هستند. چگونه تعیین کنیم صدای مفاصل چیز نگران کننده ای نیست؟ اگر مفاصل پر سر و صدا با احساس درد همراه باشند، این چیزی است که باید به طور جدی مورد توجه قرار گیرد.


ادامه مطلب
این مفاصل پر سر و صدا و غالبا دردناک مفاصل گردن، مچ پا، زانو و انگشتان دست هستند. چگونه تعیین کنیم صدای مفاصل چیز نگران کننده ای نیست؟ اگر مفاصل پر سر و صدا با احساس درد همراه باشند، این چیزی است که باید به طور جدی مورد توجه قرار گیرد.


ادامه مطلب
یه وقتی از وقتاتون بزنید زیر همه چی!
مثل الان من هنوز بیدارم چایی میخورم تو خونه که همه خوابن میچرخم و با خودم آهنگ زمزمه میکنم؛ به صدای باد گوش میدم ،هوای خنک سحر و نفس میکشم،و باهرفکری که میاد تو ذهنم که زهر کنه این لحظه ها رو بی توجهی میکنم
عب نداره اگه تا ۱۰ صب بخوابم !کارامو دیرتر انجام بدم و یکمیش هول هولکی بشه و شاید به چندتاشم نرسم
مگه چند تا دم سحری خرداد و ماه رمضون تو آخر فصل بهارُ قرارِ تجربه کنم؟
بیخیال برنامه ریزی و این حرفا الانُ
میدانی خدای نبات :)
تو از حالِ معشوقه ات آگاهی... 
میدانی که به چه سختی تلاش میکنم زندگی کنم، امیدوار بمانم، شاد باشم و برای ادامه دادن انگیزه داشته باشم،
میدانم که از حالم آگاهی... میدانم مرا میبینی :)
تو آرامش منی... در روزهایی که تب مشکلات بالا میرود :)
خدای من، خدای نبات، خدای قطرات باران، دوستت دارم، با تمام وجود :) 
خسته از حالِ این روزهای شهر
خسته از مقاومت
خسته از صبوری
خسته از بغض های بی امان 
خسته از دوری و فراق
کاش همین نزدیکی ها سراغی بگیری از ما
هوایِ ماندن درمیانِ یک مشت جامانده 
خیلی خراب است
خراب تر از آنکه بشود شرحش داد...
کاش روزی در آغوشت جان دهم
ماندن بدونِ تو عینِ مردن است...
دلم یک دنیا خرابه ی شام است آقا...
با سربیا که ببینمت به چشم...
هوایِ جنون دارم
جنون.
 
سلام
عیدِ نوروزت مبارک
جشنِ باستانیِ بهار بر تو میمون و خجسته باد
چطوری گلِ همیشه بهار
باری اگر از احوالِ ما بپرسی حالمان خوب است جز دوری تو
دیروز مطلبی برایت نوشتم و عید را شادباش گفتم، ولی نفرستادم
بهتر که نفرستادم
کلماتم گویای حالِ خرابم بودند و خواندنش مُصَفّای جانِ نازنینت نبود
بهتر که نفرستادم
حال، بعد از طلوع و غروب خورشید در سال جدید تبریک مرا پذیرا باش
ناشناخته(باکی نباشد) 
قال الصادق علیه السلام:
إنْ قَدَرْتُم أنْ لا تُعْرَفوا فافْعَلوا، وما علَیکَ إنْ لَم یُثْنِ علَیکَ النّاسُ ؟! وما علَیکَ أنْ تکونَ مَذْموما عِندَ النّاسُ؟! إذا کنتَ عِندَ اللّه ِ مَحْمودا ...؟!
اگر توانستید ناشناخته بمانید، چنین کنید؛ 
وقتى نزد خدا ستوده باشى نگران نباش که مردم ستایشت نکنند و نگران نباش که در نظرشان نکوهیده باشی!
- بحار الأنوار: ۷۳/۱۲۱/۱۱۰
نمیدونم چی میخام تو زندگی
یه زمان نه چندان دوری خیلی نگران بودم نگران خیلی چیزا ولی نمیدونم چرا عادی شد همه چی برام
نمیدونم چرا الان اون هدفا برام پوچن
.
.
.
گفتی چیزی از رفاقت سرم نمیشه
نمیدونم چی بگم حتی تقریبا مطمئنم که نمیخونی این پستو اصن و یادت رفته اینجا رو رفیق!
ولی کاش میشد باهم بیشتر حرف میزدیم تا بفهمم واقعا چیزی سرم میشه یا نه.
اینجا کسی هست که نیست!
امروز سحر خواب موندم و بدون سحری روزه گرفتم تموم روز از سر درد داشتم میمردم و ۴ساعت ظهر خوابیدم و همش روی پاور سیوینگ بودم! افطارمو با خامه نارنجکی(نون خامه ای) باز کردم :)) 
حس میکنم دارم استیبل میشم و به یک ثباتی از نظر شخصیتی دارم میرسم.به عبارتی دارم بزرگ میشم.دیگه نگران قضاوت های مردم نیستم! نگران حرف های مردم هم نیستم ،من اونقدر عاقل و بالغ شدم که بفهمم چی درسته و چی غلط،۲۰ و اندی سال دائم نگران حرف مردم بودم از الان به بعد میخوام برای دل خ
تروما چیست؟ به طور کلی ، تروما می‌تواند به عنوان یک پاسخ روانی ، عاطفی به یک رویداد یا تجربه ای تعریف شود که بسیار نگران کننده یا مزاحم باشد. از آنجا که وقایع به صورت ذهنی مشاهده می‌شوند ، این تعریف آسیب زا بیشتر یک راهنما است. همه افراد یک واقعه آسیب زا را ادامه مطلب
اگر ماندنتان حالِ حتی یک نفر را خوب خواهد کرد، بمانید؛اگر خندیدنتان لبهای حتی یک نفر را می خنداند، بخندید؛اگر رفتنتان باری از دوشِ حتی یک نفر بر خواهد داشت، بروید؛اگر نوشتنتان برای حتی یک نفر زیباست، بنویسید؛اگر صدایتان برای حتی یک نفر دلنشین است، حرف بزنید.
من به شما قول می دهم که حتی با یک گل، بهار خواهد شد.
#میثم_اسفندیار
   اگر به همین سادگی است؛ اگر این طور خوشحال ترید؛ اگر تمام مشکلات تان با همین کوتاه شدن شلوارها و افتادن _تصادفی_ روسری هایتان حل می شود؛ گله ای نیست. ما یقه ی چشم هایمان را محکم تر می بندیم.
   مگر بازی نیست؟ ما هم بازی! ما چشم می گذاریم... ما تا هر وقت که شما بگویید و بخواهید چشم می گذاریم اما...
   اما خدا را! جایی نروید که نشود پیدایتان کرد... خدا را! گم نشوید. این بازی ارزشش را ندارد. اصلا بیایید برگردیم. بیایید دیگر بازی نکنیم...برنده شما! 
بیایی
پوست یکی از مهمترین اعضای بدن است و هر ساله افراد زیادی با بیماری های پوستی درگیر میشوند لکه های تیره پوست بیماری شایعی است که میتواند در هر سنی ظاهر شود. اگر این لکه ها بر روی پوست شما هم وجود دارد نگران نباشید. با روش های ساده ای که در زیر گفته می شود می توانید به راحتی و در کمترین زمان این لکه ها را از بین ببرید.
ادامه مطلب
چند ماهی از مستقر شدن در این خانه نگذشته بود که زوجی به طبقه ی دوم اسباب کشی کردند. 
زن و مرد دائما با هم در حالِ دعوا هستند. وقت و بی وقت. صبح و ظهر و شب و حتی نیمه شب. البته بیشتر شب ها. مرد از سرِ کار به خانه می آید و دعواها شروع میشود. داد زدن ها و فحش دادن ها و در کوبیدن ها. 
زن و مردی که حتی تا چند ماه قبل از این، اتفاقی هم همدیگر را در محوطه ی ساختمان ندیده بودیم، حالا میدانستیم که اسمشان چیست، و کدامشان در دعوا بیشتر داد و فریاد راه می اندازد. ک
دوست دارم سریال the 100 رو ببینم چون خیلی ازش تعریف میکنن ولی وقتشو ندارم ، احساس میکنم معتاد به سرگرمی و خوشگذرونی و ایجاد احساس شادی کاذب در خودم شدم چون همش میخوام از زیر بار درس خوندن و کار کردن در برم و خیلی حالم گرفته ست وقتی فیلم نمیبینم و ... امروز شدیدا بهم فشار اومد که فولدر فیلمامو باز نکنم و یکیشونو پلی نکنم و اخر سرم به خودم وعده دادم که بعد افطار یه قسمت lucifer رو میبینم اما دو قسمتشو دیدم خیلی تو دیدن فیلم دست و دلباز شدم یه علت دیگه اش
در رثای مرحوم استاد ابوالفضل زرویی نصرآبادی(ملاّ نصرالدین)
طنّاز و پژوهشگر بزرگ حوزه طنز

شعر طنز امروز غمگین می شود
بی «زرویی» شعر چرکین می شود!
حالِ شعرِ ما که خیلی خوب نیست
حالِ ما هم بدتر از این می شود!
هادی دهقانیان نصرآبادی(رهرو)
1397/9/11
روز وفات استاد
وقتی دلشوره میگیرم معمولا چند تا دلیل با هم رو سر دلم آوار میشن
الان خیلییییییییییییی زیاد نگران بنیامین هستم تو این شرایط میاد ایران ، اعتراف می کنم من بهش جو دادم بیاد و گفتم دیگه بسه دوری
ولی وقتی اوضاع به این شدت داغون شد راضی به اومدنش نبودم هر چند بی نهایت خوشحالم ولی بی نهایت می ترسم
از جنگ می ترسم
از اینکه اتفاقی براش بیفته و تو فرودگاه بهش گیر بدن ...
کلا تا وقتی من بخوام کاری انجام بدم دنیا علیه من وای میسته متنفرم از این اوضاعی که پ
چطور ماده ضدعفونی‌کننده بدون الکل درست کنیم؟
این روزها متاسفانه با کمبود مواد ضدعفونی‌کننده و همچنین الکل مواجه شده‌ایم و بیشتر مردم که نگران ویروس کرونا هستند، نمی‌دانند در نبود آب و صابون، دست‌های خود را با چه موادی ضدعفونی کنند. در این مقاله روش ساخت ماده ضدعفونی‌کننده بدون الکل توضیح داده شده است.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، در بازار انواع مواد ضدعفونی‌کننده الکلی و بدون الکل وجود دارد. مواد ضدعفونی‌کننده‌های الکلی قابل اعتم
خدای من... 
امروز آسمانت عجیب دلبری میکرد، وقتی که دستانم را به سوی مهر و محبتت دراز کردم و تو با آغوش باز نوازشم کردی، چقدر زیبا میشوی وقتی که اینگونه عاشقانه هوایم را داری، چقدر من دوستت دارم و چقدر این روزها، حالِ من خوب است و چقدر عجیب در لحظه هایم حضور داری!
به راستی که تو زیبایی :)
دوستت دارم خدای آسمان پشت نرده های سبز رنگ، خدای من. 
عوارض خودارضایی از نظر علمی از سایت ایندکس وار دریافت کنید.
خودارضایی مضر نیست اما Telegraph
اعتیاد با خودارضایی خسارت های زیادی از مشاهده جسمی و جنسی با تنها اهل عوارض جسمی خود ارضایی یکی از اثرات روانی خود ارضایی. خودارضایی سر رضا ‌های دینی یک مسئله تابو دوست با دیدگاه علمی رفتاری قابل گرفتن سر پیش شرایط حالِ موجود جامعه و رده شنونده ِ این مقاله این بدین.
ادامه مطلب
چند روز از این ماجرا میگذره و این غم با اعتراف نظام دو چندان شد ...
به طور مستقیم و غیر مستقیم 8 نفر از این مسافران را میشناختم ... 
 
این غم پایانی ندارد 
شاید چند روز دیگر از این شوک ِ عظیم خارج شویم 
اما با حالِ دل ِ بازمانده ها چه می توان کرد ؟ 
 
این همه امید ، این همه تلاش 
این روزگار بی مروت و سیستم پر اشکال 
 
خطای انسانی و درد جامعه ی انسانی
و این غم سنگین که پایانی ندارد ...
 
زمان میگذره اما هنوز نفس کشیدن برای من سخت هست ...
وقتی ذهنم مدام ت
وضعیت جسمیم نگران کننده ست. آخرین بار اواخر تیر این حالت رو داشتم. ازصبح vertigoی شدبدی احساس میکنم و باید کسی دستم رو بگیره تا بتونم راه برم! یا سرم رو از روی کتاب بر میدارم ارتعاشات رو کامل احساس میکنم.
خدایا؟ خواهش میکنم این دفعه هم به خیر بگذره! خواهش میکنم! اصلا علاقه ای به نوارمغز و سی تی اسکن ندارم...روی رفتن پیش پزشکمم بعد قطع کردن داروها روهم ندارم. مرسی.
تو خیال می کنی چرا ما در اینجا ماندگار شده ایم؟ ما را، یا تبعید کرده اند، یا برای جنگ با افغانها، ترکمنها و تاتارها به این سر مملکت کشانده اند. ما همیشه شمشیر و سپر این سرزمین بوده ایم. سینه ما آشنای گلوله بوده،اما تا همان وقتی به کار بوده ایم که جانمان را بدهیم و خونمان را نثار کنیم. بعدش که حکومت سوار می شده، دیگر ما فراموش می شده ایم و باز باید به جنگ با خودمان و مشکل هایمان بر می گشته ایم.
 
از کتاب کلیدر - نوشته محمود دولت آبادی 
 
پ ن: شبیه ح
تو خیال می کنی چرا ما در اینجا ماندگار شده ایم؟ ما را، یا تبعید کرده اند، یا برای چنگ با افغانها، ترکمنها و تاتارها به این سر مملکت کشانده اند. ما همیشه شمشیر و سپر این سرزمین بوده ایم. سینه ما آشنای گلوله بوده،اما تا همان وقتی به کار بوده ایم که جانمان را بدهیم و خونمان را نثار کنیم. بعدش که حکومت سوار می شده، دیگر ما فراموش می شده ایم و باز باید به جنگ با خودمان و مشکل هایمان بر می گشته ایم.
 
از کتاب کلیدر - نوشته محمود دولت آبادی 
 
پ ن: شبیه ح
دیشب آرزوی روزهای بارونی کردم و خب هواشناسی هم روز جمعه رو بارونی نشون میداد. درحالی که پنج صبح و بعد از دیدن سیزن اول سریال See خوابیدم و ظهر بیدار شدم ولی انقدر حالِ دلم خوبه که برام عجیبه. نه اینکه دلتنگ نباشم ولی دلگیر نیستم. انگار واقعاً به غار تنهاییم رسیده باشم و شروع زندگیم از همین 13 دی ماه 1398 باشه. حالا دارم فکر میکنم چطور تا انتهای شب همینطور حال خودم رو خوب نگه دارم و کیفیتش رو حتی بیشتر و بیشتر کنم. 
میگفت ما یه مدت اون سر دنیا بودیم خیلی بی بخار بودن سر انتخابات ها و مراسم های "وطن ای" خیلی تو جو اش فرو نمی رفتن، ولی الان ما انقدر پر شور و فعالیم نزدیک انتخابات توش غرق شدیم...!راست میگه والا؛ تمام شبکه های تلویزیون و رادیو، تمامِ دیوار های شهر، تمامِ اخبارِ سراسری، تمامِ محافِلِ دانشجویی و تمام مولکول های اکسیژنی کِ وارد ریه هات می شه هم آغشته بِ ترغیب برای مشارکت عه!انتخاب نمیکنی کِ در کدام شبکه از مشارکت بشنوی و از کدام شبکه فقط و فقط بِ
نمی‌دونم بهش می‌گن محبتِ مشروط یا نه! اما من می‌بینم و حس می‌کنم اثرش رو توی زندگیم. 
حقیقت اینه که حالِ من توی زندگی مشترک آینه اعمالمونه! فارغ از واجب و حرام که ان‌شاءالله پایبند به انجام واجبات و ترک محرمات هستیم، حس می‌کنم که مستحبات و مکروهات و اصلا مباحات چقدر اثرگذارن توی زندگی مون!
نه تنها وقتی می‌بینم کارِ خوبی می‌کنه بیشتر دوستش دارم، بلکه وقتی خودم کارِ خوبی می‌کنم هم باز بیشتر دوستش دارم!
از اون طرف اگه خدایی نکرده بی حال و ب
یکی از بچه ها زنگ زده  بعد با حالِ داغون 
من خندم گرفته بود
واقعا نمیدونم چرا؟
هرچی میگفت میخندیدم اونقد ک خندیدم بازم مثلِ دیروز سر درد گرفتم
الانم هی میخندم
واقعا رد دادم ! 
اونقد که به زندایی مامانم خندیدم دیگه حالم بدِ ، البته اون داشت منو خر میکرد منم حالشو گرفتم
سردرد نمیدهد امان ،خنده مرا رها نمیکند!
خوابمم میاد، 
مهمان چیزِ خوبی نیست!!!!!! 
همه میدونن من از مهمون بدم میاد وقتی میخوان‌برن میگن مرده زنده مارو فحش نده منم میگم سعی میکنم
یه دورهمی خواستم خونه بگیرم که مثل همیشه، مهمونی میشه و‌ میبینم که چه بچه ها همیشه جدیش میگیرن.
اینکه با یه دست گل، یه دفعه، از یه شهر دیگه، سرباز و اون هم تو اماده باش، زیدت اومده باشه چی؟
داشتم رسما از خوشی جون میدادم اون لحظه
این مدت هم داشتم میچرخوندمش تو شهرمون و الان هم رسوندمش فرودگاه که برگرده.
قلبم از دلتنگی میمیره هر دفعه ولی واقعا ته قلبم خوشحالم و همینطور نگران. نگران از کافی نبودن براش. اینکه باید همه جوره تلاش کنم واسه خوشحالی ا
دیروز نامه نوشتم .یعنی تایپ کردم .نامه برای اون کسی که اون لحظه فکر میکردم مسئول حالِ بدمه .چیزایی رو نوشتم ،جزئیاتی از گذشته و کودکیم یادم اومد و گفتم درونِ اون نامه ام که خودم هم تعجب کردم که چطور اینهمه چیزی یادم بود .انگار یه زخم چرکی بود که سرشو باز کرده بود به بیرون و داشت تخلیه میشد .نمی تونم بگم نوشتن تک تک اون کلمات ،چه حسی درونم زنده میکرد .حسِ برق گرفتگی ِ عجیبی باهام بود .با هر کلامش درونِ وجودم .پُر از خشم‌بودم .باورم نمیشد میتونم ا
امشب مسئول بخشمون پیام داد که خدمه بخشمون کرونا مثبت اعلام شده و همه بیاید برای آزمایش و گرافی...
نمیدونم تهش چی میشه...اما خب قطعا این بیمارستان رفتنا اومدنا تهش میتونه همچین سوغاتی ای برامون داشته باش...
نگران خودم نیستم،نگران خانوادمم که نکنه به خاطر من آلوده شن...
به شخصه از مریضای مشکوک هم گرافی گرفتم این مدت...اما خب اینکه خدمه بخشمون درگیر شده،احتمال درگیر شدن هممون خیلی بالا میره...
نمیدونم تهش چی میشه...اما هرچی که هست الان نگرانم...
 
به نام خدا
دماغش را بالا گرفته و توی سالن قدم می‌زند. اگر مستقیم از روبه‌رو به سمتش نزدیک شوی، کوچکترین اثری از تغییر حالت در ماهیچه های صورتش که یعنی تو را دیده، نمی‌بینی [برعکس خیلی‌های دیگر که به محض دیدن آشنایی هرچند دورو قدیمی، با علامت سرودست و لبخندو هرآنچه درتوان باشد، ابراز دوستی و صمیمیت می‌کنند تا وقتی که به نزدیک هم رسیده و انجام رسومات رایج دست دادن و احوالپرسی های تندوتندو که گاهی ازجواب دادن به خیلیهایش جا می‌مانی].
ادامه
چند بار به نوشته هام سر زدم و قدیمی ترها رو که خوندم ؛دلم میخواست بیام و چیزی رو بنویسم که بعد از نوشتن و یک دور خوندنشذهنم سبک شه و بگم آخیش دیگه آزاد شدم و دیگه هیچ بند و زنجیری به افکارم نیستو میتونم بعد از اون راحت ، تو چند وجبی ذهنم قدم بزنم.میخواستم از این بنویسم که نوشتن حالِ من رو خوب میکنهاما خلاف اون ، نوشتنِ یکی از پست هام در وبلاگم  نکه حالم رو بد کنه اما سیل عظیمی از افکار کمال گرایانه ام رو دنبال خودش به ذهنم وارد کرد کههر لحظه یاد
نزدیڪ به آخـرِ هفته وآسایشِ روزهایِ شلوغ اند!
بعضی از آدم ها مثلِ چـهـارشنبه اند...
دوست داشتنی باعثِ آرامشِ روزهای شلوغ
و یڪ جور حالِ عجیب را در دل احیا می کنند!
شاید ما هم چهارشنبه ڪسی باشیم...
حواسمان به چهارشنبه‌هاے
زندگیمان_باشد!
#صبحتون_عاشقانه❤️✨❤️@hamed_shahi5
Add a commentمشاهده مطلب در کانال
خب امروز دفترچه آزمون رو برداشته بودم و داشتم غلطام رو تحلیل میکردم‌و میدونید چی فهمیدم؟
اینکه‌من رسما کوووووووووررررررررررم
یعنی اینقدر شیرین یکی از درسام رو میتونستم صد بزنم سر چندتا کور بازی اومدم رو ۷۸ ،نمی خوااام-_____-
یعنی هفت تا غلط داشتم یکی از یکی مسخره تره ساده ترین سوالارو غلط زده بودم ساده تریناشون و این کفرمو بالا میاره که من به جای اینکه نگران سوالای سخت باشم باید نگران سوالای آسون باشم وات د چی:||||
دریافت
 
برام مهم نیست چند شنبه اس. برام مهم نیست ساعت چنده. برام مهم نیست دیر شده یا نه... بذار کل دنیا قرنطینه باشن، این که بهونه چی باشه فرقی نداره. نمیدونم دارم به قول خارجیا اُوِرثینکینگ میکنم یا تو هم اندازه ی من دنبال بهونه ای اما... همین که هر چند روز یه بار شده اندازه ی پنج دقیقه دم در هم میبینمت تو این روزا غنیمته. و فکر نکن که نمیفهمم از این که نگرانیم رو برا خودت میبینی خوشت میاد! من نگرانتم و تو نگران ترم میکنی چون انگار دیدن نگران بودنم به خاطر
چشم هایم دروغ می گویند 
سارق اشک ها هستند
جرم دل از دروغ می شویند
راه آب از سر دلم بستند
یک نفر گفت ، چشمانت
می شکافد به هرکجا نگری
گفتم ای دوست چشم برّنده
می کند در دل کسی اثری ؟
دل او ، آه ، خوش به حالِ دلش ...
با نگاهش چقدر هم سخن است
حرفِ دل در نگاهِ او پیداست
اشک هایش چو آب بر چمن است
ما جرای دلِ من و دل او
مثلِ زندانی و ملاقاتی است
حیف ، گوشیِ سمتِ زندانی
یا خراب است یا که اسقاطی است !
بررسی علل ترس کودکان در سنین مختلف:
ترس در کودکان یا داشتن فوبیا نسبت به مسئله‌ای در کودکان ۱ تا ۶ سال می‌تواند تا حدودی طبیعی و بخاطر تجربه نکردن کودکان از کاری که انجام نداده می‌باشد. اما ممکن است فرزند شما مسئله‌ی جدی‌تری را داشته باشد و ترس او کمی نگران کننده برای والدین باشد.
ادامه مطلب

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پروانه